جدول جو
جدول جو

معنی حسین نجار - جستجوی لغت در جدول جو

حسین نجار
(نَجْ جا)
حسین بن محمد بن عبدالله حسین بن عبدالله یا محمد بن حسین نجار، مکنی به ابوالحسن یا ابوعبدالله. مؤسس فرقۀنجاریه است و در حوالی سنۀ 230 هجری قمری درگذشته است. رجوع به نجاریه و نیز رجوع به تاریخ مذاهب اسلام وترجمه الفرق بین الفرق ص 212 و مختصرالفرق ص 126 و ترجمه ملل و نحل شهرستانی ج 1 ص 104 و تعریفات جرجانی و ضحی الاسلام ج 3 ص 353 و تاریخ خاندان نوبختی ص 137 و نقض الفضائح 1 ص 17 و ص 131 و الفهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
حسین نجار
(حُ سَ نِ نَ)
ابن محمد بن عبدالله بغدادی مکنی به ابوعبدالله از متکلمان جبری مذهب سدۀ سوم هجری متوفی در 220 هجری قمری 835/ میلادی او راست: ’الاستطاعه’ و ’الصفات و الاسماء’ و جز آنها. (معجم المؤلفین از ابن الندیم ص 179) (هدیه العارفین ج 1 ص 303) (الموشح ص 379)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حُ سَ نِ نَجْ جا)
ابن عبدالله بغدادی حنبلی معروف به نجاد صغیر و مکنی به ابوعلی محدث و فقیه و اصولی بود و مؤلفاتی در آنها داشت. (شذرات الذهب ج 3 ص 36) (معجم المؤلفین). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نجار. در قصص الانبیاء آمده است. قصۀ کشتن یحیی: قال اﷲتعالی: واضرب لهم مثلا اصحاب القریه. (قرآن 36 / 13). گویند آن شهر را نام انطاکیه بود از زمین موصل و آنان سه پیغمبر بودند: یکی را نام صدوق و دیگری صلوم (و دیگرصادق) . و در این شهر ملکی بت پرست بود... حق تعالی سه پیغمبر فرستاد و هر سه بیامدند و دعوی پیغمبری کردند و پیغام حق رسانیدند، نشنودند و چنین گویند که: آن سه پیغمبر از آن شهر بودند، و بعضی گفته اند از خاصگان عیسی بودند. قوله تعالی: اذ ارسلنا الیهم اثنین فکذبوهما. (قرآن 36 / 14). یک سال پیوسته دعوی کردند و آن قوم ایمان نیاوردند و گفتند اینها را هلاک باید کرد. روزی جمع شدند که ایشان را هلاک کنند. حبیب نجار حاضر بود. مردی پارسا و غریب بود... و گویند در آن سال باران نیامد و قحط شد ایشان گفتند از شومی پیغمبرانست. ایشان گفتند: انا تطیرنا بکم. (قرآن 18/36). از شومی آن است که بت میپرستید اگر ایمان آورید کار شما نیکو شود. قصد کشتن ایشان کردند. حبیب نجار بیامد تا یاری کند پیغمبران را قوله تعالی: و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین. (قرآن 20/36). مردمان گفتند: حبیب بن نجار را که تو دراین شهر غریبی و نمک ما میخوری و یاری ایشان میکنی و با ایشان یکی شدی او را چندان بزدند که هلاک شد. قیل ادخل الجنه قال یا لیت قومی یعلمون، گفت حبیب نجاررا به بهشت برید. چون درآوردند و نعمتهای بهشت بدیدقال یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی. (قرآن 26/36و 27) ، یعنی کاشکی قوم من میدانستند که حق تعالی مرابیامرزید و در بهشت جای داد تا ایشان نیز متابعت کردندی. پس خدای تعالی ایشان را به بانگ جبریل هلاک کرد - انتهی. و صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: اندر عهد اشکانیان بسیارحوادث و عجائب بوده است. از جمله نبوت زکریا... و مقتل یحیی... و قصۀ صدوق و صادق و سلوم، آنکه ایزدتعالی همی فرماید: فعززنا بثالث. (قرآن 36 / 14). و حبیب نجار هم در این عصر بود، آنکه ایزدتعالی ذکر کرده است در قرآن مجید: و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی. (قرآن 20/36). و در حبیب السیر آمده است که: از آن جمله (حواریون عیسی) یحیی و تومان چون به انطاکیه رسیدند پادشاه آنجا را در شکارگاه ملاقات کرده او را به قبول دین اسلام (کذا) ترغیب نمودند، غضب بر ملک مستولی شده هر یک را صد تازیانه فرمود ومحبوس گردانید. شمعون به الهام قادر بیچون از کیفیت واقعه وقوف یافته به صورت تجار بدان صوب شتافت و به ارکان دولت طریق مصاحبت منظور داشته، به اندک زمانی همه را مرید و معتقد خود گردانید و به مجلس پادشاه نیز آمد و شد کرده در آن ایام به عرض رسانید که چنان شنیدم که: قبل از وصول من به شرف خدام بارگاه سلطنت دو شخص را که دعوی رسالت میکرده اند تأدیب کرده اید.من می خواهم که در مجلس عالی با ایشان مناظره کنم. ملک رخصت داد. شمعون فرمود تا یحیی و تومان را حاضر ساختند و ایشان را مخاطب کرده گفت: شما چه کسانید و به چه مهم به این شهر آمده اید؟ جواب دادند که: ما فرستادگان حضرت خداوندیم سبحانه و تعالی و سبب آمدن ما بدین دیار آن است که خلایق را از مرتبۀ ضلالت نجات داده به شارع عیسی بن مریم و دین مستقیم رسانیم. شمعون از ایشان طلب معجزه ای کرد. یحیی و تومان جواب دادند هر معجزه که خواهید حق سبحانه و تعالی آن را راست آورد. شخصی بود که هفت روز از فوت او برآمده بود گفتند: این شخص را به حال حیات بازآورید دین شما را قبول میتوان کرد، یحیی و تومان متقبل شدند و آن مرده پسر حبیب نجار بود که هفت روز بود تا بمرده بود بفرمودۀملک از قبر بیرون کشیدند و به مجلس رسانیدند. یحیی و تومان بحسب ظاهر و شمعون در باطن حیات او را مسئلت کردند از ایزدتعالی جل ّ جلاله و آن میت زنده شد و کیفیت احوال خود را بازنمود و سبب احیاء خود را بواسطۀ دعای حواریون تقریر کرد و فی الحال باتفاق پدر خود به دین مسیح ایمان آورد. و بروایتی ملک نیز با جمعی از خواص زبان به کلمه طیبه جاری گردانیدند، لکن بقیۀ کفره تیغ خلاف از غلاف برکشیدند و حبیب نجار را به قتل رسانیدند (و روح او را ملائکه به بهشت درآوردند) و حبیب گفت: یا لیت قومی یعلمون بما غفرلی ربی و جعلنی من المکرمین. (قرآن 26/36 و 27) و شمعون به مرافقت اهل ایمان از انطاکیه بیرون رفته در وقت دمیدن صبح جمیع کفار از استماع آواز صیحۀ روح الامین به اسفل السافلین پیوستند - انتهی. و بگمان ما این حبیب نجار تواریخ اسلامی ثاوفیلس است که در اول انجیل لوقا و در اول کتاب اعمال الرسل انجیل به او خطاب شده است. صاحب عقد الفرید گوید: ثم الشام الخامسه و هی قنسرین، و مدینتها العظمی، حیث السلطان حلب. و بین قنسرین وحلب اربعه فراسخ و ساحلها انطاکیه، مدینه عظیمه علی شاطی ٔ البحر، فی داخلها البساتین و الانهار و المزارع و هی مدینه حبیب النجار، الذی جاء من اقصی المدینه یسعی، و بها مسجد ینسب الی حبیب النجار -انتهی. (عقد الفرید ج 7 ص 284). مستوفی گوید: صادق و صدوق و سلوم، حق تعالی مر این هر سه را پیغمبری داد و به قوم شهر انطاکیه فرستاد، مردم شهر تکذیب ایشان کردند. درودگری حبیب نام بدیشان ایمان آورد، شهریان چندان او را بزدند که بمرد. (تاریخ گزیده ص 59). چنانکه اهل تفسیر و خبر گویند مردی است از مؤمنین به حضرت مسیح علیه السلام که در انطاکیه میزیست و مردم را به دین آن حضرت دعوت میکرد آن وقت که هنوز این دین رواج نیافته بود واهل شام و یونان و روم بت پرست بودند و نصاری را شکنجه و آزار می کردند. و بعضی از مفسرین گویند مراد از این آیت در قرآن مجید او است: قوله تعالی: و جاء من اقصی المدینه رجل یسعی قال یا قوم اتبعوا المرسلین. (قرآن 20/36). و گویند این مدینه شهر انطاکیه است و نصاری خود او را ثئوفلس گویند و حبیب تعریب آن است چه ثئو در زبان یونانی خدای تعالی است و فلس به معنی حبیب و دوست است و معنی مرکب این کلمه حبیب اﷲ باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَقْ قا)
حسام الدین تبریزی مدرس. در تبریز متولد شد و در قسطنطنیه در 964 هجری قمری / 1557 میلادی درگذشت. او راست: شرح قصیدۀ برده. (معجم المؤلفین از شقایق النعمانیه ج 2 ص 138)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نَ جَ)
فقیه. متوفی پیرامن 1300 هجری قمری 1883/ میلادی او راست: رساله در عموم و خصوص در اصول. (معجم المؤلفین از اعیان الشیعه ج 27 ص 351)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نِ)
ابن عبدالله رومی. از کاتبان دولت عثمانی و متخلص به نثاری چلبی و در 1075 هجری قمری درگذشت. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیه العارفین ج 1 ص 323)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ صَفْ فا)
ابن شاذویه قمی صحاف صفار. کتاب حدیث و کتاب اسماء امیرالمؤمنین دارد. (ذریعه ج 2 ص 64 و ج 6 ص 324)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ عَطْ طا)
ابن زین العابدین عطار بن حسین انصاری. پدرش زین العابدین صاحب ’اختیارات بدیعی’ که در 770 هجری قمری نگاشته است و این پسر کتاب پدر را تنقیح کرده اصحاح الادویه نامیده است. (ذریعه ج 2 ص 120) (مقدمۀ همین لغتنامه)
ابن حسین انصاری. او راست: خلاصۀ تاریخ وصاف که در 823 هجری قمری بدستور مغیث الدین ابوالفتح ابراهیم بن شهرخ تیموری حاکم شیراز ساخته است. (ذریعه ج 7 ص 217). و شاید با مادۀ بعد یکی باشد
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِجِ)
طرابلسی. حنفی طرابلسی روزنامه نگار. متولد 1261 هجری قمری و متوفی در رجب 1327 هجری قمری 1909/ میلادی او روزنامۀ ’طرابلس’ را منتشر میکرد و تألیفاتی دارد مانند الحمیدیه و جز آن. (معجم المؤلفین از فهرست ظاهریه) (تراجم علماء طرابلس ص 167) (نفحه الشام ص 196) (تاریخ آداب اللغه جرجی زیدان ج 4 ص 251) (معجم المطبوعات) (اکتفاء القنوع) (ایضاح المکنون) (فهرستهای تیموریه) (جامع ازهر دارالکتب) (زرکلی ص 260)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ نَ)
ابن محمد بن اسعدحنفی فقیه ساکن حلب و مکه بود. او راست: شرح بر جامع صغیر محمد بن حسن شیبانی و ’الواقعات’. وی نزدیک 580 هجری قمری 1184/ میلادی درگذشت. (معجم المؤلفین از جواهر المضیئه) (کشف الظنون) (هدیه العارفین ج 1 ص 313)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ نَقْ قا)
ابن داود بن حسن قرشی کوفی مقری مکنی به ابوعلی که درکوفه 352 هجری قمری درگذشت. او راست: ’اصول النحو’ و ’قراءه الاعشی’ و ’اللغه’. (هدیه العارفین ج 1 ص 270)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ)
ابن محمد بن عبدالله بن عیددوس صوفی شاعر. در شهر قرین دوعنیه در حضرموت در 1250 هجری قمری / 1834 میلادی متولد شده و در آنجا به سال 1331 1912/ میلادی درگذشت. دیوان شعر و رساله ای در ترجمه احوال عمویش احمد بن عبدالله دارد. (معجم المؤلفین از الاعلام الشرقیه ج 3 ص 100)
لغت نامه دهخدا